سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شما را به دوری از هوس سفارش می کنم که هوس به کوری فرا می خواند و آن گمراهی آخرت و دنیاست [امام علی علیه السلام]
محبوب
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» بسیجی کیست؟

بسیجی کیست؟!

 

تشکیل بسیج را باید به یک معنا به همه ملل محروم  دنیا تبریک گفت و به همه

اقطاب  سرمایه داری و  فساد و ستم جهانی تسلیت گفت‏، زیرا آن فر هنگی

 که بیست و پنج سال پیش در ذیل آموزه های حضرت امام(ره)متولد شد،

شاید آن روزهیچ کدام ازما و شما فکر نمی کردیم که یک وقتی ابعاد

 جهانی به خودش بگیرد.

بسیج مختص به جنگ نیست، اگر چه تبلور ارزشمند آن در جنگ

 دیده شد و الان کسانی میخواهند بگویند تاریخ مصرف بسیج گذشته

 است.  بسیج زنده و فعال در صحنه را نمیخواهند.

دوست دارند از آن تجلیل و تشویق کنند، اما به شرطی که مرده باشد،

در نظر اینان بسیجی خوب ، بسیجی مرده است!! یعنی بسیجی که در

 صحنه نباشد و چشم و گوشش را ببندد و فریاد نزند، چنین بسیجی را،

بسیجی  خوب می دانند.دشمنان انقلاب با فرهنگ « تکلیف شناسی» مخالفند.

 یعنی اینکه « برو به استقبال خطر و نه دنبال نام باش و نه نان»  با این

 فرهنگ مخالفند، برای اینکه  این فرهنگ است که می تواند جلوی آنها

 بایستد و هیچ چیزنمیتواند جلوی آنها بایستد.

این فرهنگ بود که جنوب لبنان را آزاد کرد و فلسطین را هم میتواند آزاد

 کند.این فرهنگ برای آنها از هر سلاح استراتژیک و هسته ای خطر ناک تر

 است، برای این که بسیجی میگوید: « ما چیزی نداریم که از دست

بدهیم و از چیزی نمیترسیم» برای بسیجی پیروزی و شکست مساوی

است.بسیجی هر جا باشد باید پرچم دار عدالتخواهی باشد. هر جا بحث

عدالت و حقوق مردم است ، بسیجی باید جلوتر از همه باشد.

در خصوص آسیب شناسی و  آفت شناسی بسیج باید گفت که کتاب

 خواندن  را یک فریضه بدانید، دانشجوی بسیجی کم مطالعه، به درد

انقلاب و بسیج نمیخورد، اصلا آفت جان بسیج است!!

مشکل ما سه راه حل دارد: خواندن، خواندن و خواندن

البته یک راه حل چهارمی هم دارد و آن هم خواندن است! کتاب خواندن و

 مطالعه را باید عنوان یک فریضه قطعی در برنامه ریزیتان قرار بدهید.

خیلی نخوابید، کی گفته شبانه روز باید 8 ساعت بخوابید؟! اصلا ما

 وظیفه نداریم 8 ساعت بخوابیم، وظیفه نداریم بعضی از جلسات بیهوده

را شرکت کنیم، وظیفه نداریم برنامه   تلویزیون را  از اول تا آخر

 تماشا کنیم.

 اگر کسی بخواهد در دانشگاه یا هر جای دیگر جریان سازی کند،

این را بداند که کار واجب ، کتاب خواندن است، یک برنامه ثابت باید

بگذارید، راحت طلبی را باید کنار گذاشت،پس  یک آسیب

آسیب بی سوادی و عامی گری در ماست.

 دیگر اینکه بسیج، روحیه محافظه کاری نداشته باشد، اصلا بسیجی

تمام ارزشش به این است که محافظه کار نیست. ما چیزی نداریم که

به آن بچسبیم، فقط هم از انقلاب و ارزشهای آن دفاع کنید، از هیچ

جناحی دفاع نکنید!

اگر الان نقاط ضعفی که در بسیج  وجود دارد شناسایی و ترمیم نشود

 ممکن است بسیج در آینده دیگر نتواند خدمتی به انقلاب بکند!!

آرزو میکنم در این مسیری که به پایش، 300 هزار نفر از بچه ها و

 برادران ما شهید شدند و رفتند و هزارها کودک یتیم که دوران اصلی

 زندگی خود را بدون سرپرست گذراندند، ما بتوانیم  به درستی  حقی که

بر گردنمان دارند را ، ادا کنیم

انشاءلله

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی عالی ( دوشنبه 84/10/26 :: ساعت 9:59 عصر )
»» مولای من (اسوه عدالت )

مولای من!

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی
می‌شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد.

می‌شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت‌های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته
می‌شد حسین و حسن را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می‌شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد

یا نه
حکومت ایران هم می‌شد که سهم حسن باشد
حکومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را می‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می‌شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!

می‌شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
چیزی شبیه کاخ سعدآباد
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانه‌ خدا

می‌شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...

می‌شد که امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می‌شد با خانم رایس دست داد
می‌شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید

و افطاری داد از بیت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم‌بندی و آتش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش‌کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
ـ این تحفه‌ها از هند است
ـ آن جامه‌ها از روم
ـ این فرش‌های ابریشمین از ایران ...

جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است

برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!

این وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند می‌زنی
می‌دانم
این‌گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاکم
نیست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی عالی ( دوشنبه 84/10/26 :: ساعت 5:15 عصر )
»» مولای من (اسوه عدالت )

مولای من!

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی
می‌شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد.

می‌شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت‌های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته
می‌شد حسین و حسن را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می‌شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد

یا نه
حکومت ایران هم می‌شد که سهم حسن باشد
حکومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را می‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می‌شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!

می‌شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
چیزی شبیه کاخ سعدآباد
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانه‌ خدا

می‌شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...

می‌شد که امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می‌شد با خانم رایس دست داد
می‌شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید

و افطاری داد از بیت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم‌بندی و آتش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش‌کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
ـ این تحفه‌ها از هند است
ـ آن جامه‌ها از روم
ـ این فرش‌های ابریشمین از ایران ...

جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است

برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!

این وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند می‌زنی
می‌دانم
این‌گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاکم نیست
!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی عالی ( دوشنبه 84/10/26 :: ساعت 5:13 عصر )
»» شهیدان زنده اند وما مرده متحرک !!!!!!!!

شیعه

کاروانی از خواهران دانشجوی زاهدان وارد مناطق عملیاتی خوزستان شده بود. من مأمور شدم تا آنها را در چند نقطه، عنوان راوی همراهی کنم، ابتدا به دشت عباس رفتیم، بعد در تنگه‌ی چزابه توقف کردیم. کاروان حال و هوای عجیبی داشت وقتی از حماسه‌ها و مظلومیت‌های شهدای چزابه برایشان تعریف می‌کردم صدای گریه و زاری‌شان طوری بود که انگار با چشم خود شهادت عزیزان‌شان را می‌بینند. صحبت‌هایم که تمام شد، گوشه‌ای رفتم. حال و هوای آن ‌ها روی من هم تأثیر گذاشت. احساس می‌کردم من هم تازه به این سرزمین پا گذاشته‌ام، برایم تازه‌گی داشت. در فکر بودم که یکی از خواهران دانشجو آمد و در حالی که سعی می‌کرد متوجه اشکهایش نشوم گفت:«حاج آقا من اشتباه کردم پایم را اینجا گذاشتم». گفتم:«چه طور؟ اتوبوس را اشتباه سوار شدید؟» با صدای لرزانش حرفم را برید و گفت:«آخر من سنی مذهب هستم» تازه منظورش را فهمیدم خندیدم گفتم:«دخترم اشتباه می‌کنی. شهدا متعلق به همه هستند این سرزمین هم برای تمام انسانهای آزاده جا دارد.» دختر کمی مکث کرد و گفت:«من با راه و رسم شهدا خیلی فاصله دارم. دوست دارم شیعه شوم، اما می‌ترسم که خانواده من را بیرون کنند. برای همین من با شهدای چزابه عهد بستم که در دل به ولایت امیرمؤمنان(ع) ایمان بیاورم و اعمال شیعیان را مخفیانه انجام دهم.» از آنها خواستم در این راه کمکم کنند. نمی‌دانم حرف‌هایش را تمام کرد یا نه گفتم:«دخترم توکل‌تان را از خداوند قطع نکنید انشا‌الله شهداء نیز کمکتان خواهند کرد. سعی کنید همیشه به یاد شهدا باید».
مدتی گذشت یک روز در اتاق خود مشغول کار بودم که نامه‌ای را برایم آوردند. وقتی آنرا باز کردم، دیدم از همان دخترخانم بلوچستانی است. نوشته بود:«حاج آقا! به برکت شهدا، رفتار من باعث شد تا خانواده‌ام نیز شیعه شوند».

منبع: کتاب خاک و خاطره



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی عالی ( دوشنبه 84/10/26 :: ساعت 4:41 عصر )
»» سلام

  سلام بر معصوم ترین ومظلوم ترین عباد صالح.نور چشمان محمد مصطفی(ص) فاطمه زهرا (س)وعلی مرتضی (ع) وفرزندان پاک سرشت وبی نظیر آنان



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی عالی ( شنبه 84/10/24 :: ساعت 5:54 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سال پیامبر اعظم مبارک باد !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 1871
» درباره من

محبوب

» آرشیو مطالب
زمستان 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب